سلام اي شهيدان خدايي
ايا شود بسوي ما هم نگاهي؟؟
شهيد بهمن اميني را ميگويم انقدر معصوم زيست ومظلوم پر كشيد كه ادمي در حيرت ميماند!!!
مادر دلاورش ميگويد
بهمن كودكي بيش نبود كه تب شديدي كردوسخت در بستر بيماري افتاد ولي ناگهان همان شب از بستر
بيماري برخاست وكارهاي خورا خود انجام داد وبسيار سرحال شد
مادرش را گفت مامان اگه يه چيز بگم مسخره ام نميكني ؟؟مادر گفت نه چرا بايد مسخره كنم؟؟
وبهمن ادامه داد:
ديشب از شدت تب ميسوختم كه يكدفعه حس كردم توي يك رودي با اب زلال دارم به سمت بالا حركت ميكنم
همينطور كه ميرفتم دوتا اسب سوار يكي سبز پوش وديگري سپيد پوش به سراغم امدند واز دو طرف دست
منو گرفتند وحركت كردند هنوز مقداري راه نرفته بوديم كه سبز پوش به سپيد پوش گفت بهتره كه اونو با
خودمون نبريم چون بعدا بهش احتياج داريم اونوقت مياييم وميبريمش منو زمين گذاشتند
انروز خيلي ها به خوابش خنديدند ولي امروزبرهمه معلوم وواضح گشت كه شهادت هنر مردان خداست او با
دستكاري در شناسنامه اش وتغيير 1348 به 1346 در جبهه حضور يافت
دوستش ميگويد شب قبل از شهادتش ماه بسيار زيبا بود ومن ديدم بهمن اشك ميريزد وميگويد فردا يكي از ما
به شهادت ميرسيم
ميگفت جبهه بوي بهشت ميده
من متعجبم از اناني كه گمان ميكنند شهدا مرده اند انان هماره نظاره گر ما وافعال مايند بوالله