سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از یکدیگر مَبُرید و به یکدیگر پشت مکنید و با یکدیگر دشمنی و کینه مَوَرزید و برادر هم باشید . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
نیروی ویژه
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» فقط کسانی که تحمل روضه عطش دارند بخوانند ! 2

 ادامه .....

از این جای داستان اگر می توانی و تحمل داری ادامه بده و بخوان ، زیرا تا قبل از این می دانستی جوانی در خانه نشسته و فکر می کند و کلید های کامپیوتر،  این کلمات را برایش زنده می کند ،فکر می کنی : چه می فهمد جنگ چیست ! نوشته زیر خاطره ایست که پایه اصلی نگارش این متن بود :

آبی درون قمقمه نمانده بود، اما همین طور خونی بود که از بدنش می رفت. در «بموی قدیمی» محاصره شده بود. داشت آخرین نفس هایش را در این دنیا می کشید. تشنه بود. دقیقه ای قبل، خودش از معدود بچه های باقی مانده، خواسته بود که پیکر نیمه جانش را رها کنند و به جنگ با دشمن ادامه دهند. از این لحظه به بعد، تنها 5 دقیقه تا شهادتش فاصله داشت. تیر به گلویش خورده بود و قلبش از شدت درد، داشت تیر می کشید. دست کرد در جیب پیراهن و قرآن جیبی اش را درآورد، اما فهمید که یارای خواندن ندارد. چشمانش تیره و تار می دید آیات را. قرآن را برگرداند داخل جیبش. چشمانش را بست و آنچه از کلام خدا حفظ بود، شروع کرد به خواندن. خواند و خواند تا آخرین ثانیه های زندگی اش، فرا رسید. فهمید که دارد جان می دهد. هنوز شهید نشده بود، اما دیگر درد نمی کشید؛ عشق داشت از وجودش شعله می کشید. وجود آغشته به خونش. دست بر قلبش گذاشت و همان طور که دراز کشیده بود، صورتش را به سمت مرز برگرداند و همین که خواست بگوید «سلام بر حسین»، دید نمی تواند. گفتم که! تیر درست خورده بود به حنجره اش. زبانش نچرخید؛ به سلامی از درون سینه قناعت کرد و پر کشید. رد نگاه چشمان نیمه بازش را که می گرفتی، درست می رسیدی به کربلا.

13 سال بعد، بچه های تفحص، از ارتفاعات غرب، پیکر شهیدی را پیدا کردند که تیر به گلویش خورده بود. درون جیب لباس بسیجی اش یک جلد قرآن بود. یک عکس امام و یک عکس دخترش که پشت آن نوشته شده بود؛ به نام خدای حسین. اینجا در اوج جنگ، چون برگه ای پیدا نکردم، پشت عکس دخترم که هنوز از نزدیک ندیدمش، وصیت می کنم. نه! نه! فعلا مجال نیست؛ باید بروم. بد دارند می زنند بچه ها را. فعلا «سلام بر حسین» تا بعد. راستی، دخترم! نسیمی جان فزا می آید، بوی کرب و بلا می آید. من که رفتم، اما ندیده، حلال مان کن. فعلا! امضا: بابای بسیجی ات که خیلی تشنه است!

13 سال و چند روز بعد «ندا رضوانی» دانش آموز مقطع اول دبیرستان، اهل نیشابور، همین که عکس 6 ماهگی خودش را همراه با وصیت نامه کوتاه و ناتمام پدرش، پشت عکس دید، با خودکار قرمز، یک سربند سرخ، روی پیشانی کوچکش کشید و نوشت: «سلام بر حسین». یک قطره اشک ندای بزرگ، روی عکس قدیمی، قشنگ تر کرده بود خنده ندای کوچک را.

راستی! نسیمی جان فزا می آید

التماس دعا



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » میعاد ( پنج شنبه 90/9/10 :: ساعت 11:14 صبح )

»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

فقط کسانی که تحمل روضه عطش دارند بخوانند ! 2
وقتی دفاع مقدس ،عاشورا ،عشق ، عقل ، حسین و آب را ترکیب کنی ....
پاسخ به شبهات بی بی سی
کلیپ رهبری به دوزبان عربی و فارسی
برداشتی آزاد از صحبت های رضا امیر خانی در برنامه پارک ملت
وقتی ققنوس آهنین آتش می گیرد2
وقتی ققنوس آهنین آتش می گیرد3
وقتی ققنوس آهنین آتش می گیرد
خرمشهر رفت ، آبادان همچنان مقاوم است
جنگی که آغازش معلوم بود 3
جنگی که آغازش معلوم بود
جنگی که آغازش معلوم بود
انقلاب مظلوم خاورمیانه و ظهور مهدی موعود
کلیپ انقلاب اسلامی منطقه خاورمیانه
حاتمی کیا راست میگوید، جبهه دود موتور نداشت، آرمانی هم در کار نب
[همه عناوین(31)]

>> بازدید امروز: 13
>> بازدید دیروز: 9
>> مجموع بازدیدها: 53787
» درباره من

نیروی ویژه
میعاد
به وبلاگ عاشق شهادت و فدایی ولایت خوش آمدی

» پیوندهای روزانه

نقاشی [3]
میعاد [48]
[آرشیو(2)]

» فهرست موضوعی یادداشت ها
صهیونیسم مسیحی . میر حسین موسوی و دروغگویی های مکرر .
» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
هچل هفت
رهبر معظم انقلاب
ریاست جمهوری
دیوانه 83
وبلاگ تحلیل و بررسی بسیج دانشجویی دانشگاه شمال
همه کاره

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان




» طراح قالب