سفارش تبلیغ
صبا ویژن
انسان مسلمان هدیه ای برتر از سخنی حکیمانه که خداوند بدان، هدایتش را افزون کند یا از نابودیش برهاند به برادرش نداده است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
نیروی ویژه
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» وقتی ققنوس آهنین آتش می گیرد2

 

شهید فلاحی :

در سال 1310 در روستای طالقان متولد شد و تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در طالقان و دبیرستان نظام تهران گذراند

و پس از اخذ دیپلم وارد دانشکده افسری شد و با درجه ستوان دومی از آن دانشکده فارغ التحصیل شده و کار خود را از فرماندهی دسته در نیروی زمینی آغاز کرد.

وی در طول خدمت به علت شایستگی توانست تا درجه سرتیپی وگذراندن دوره دانشکده فرماندهی و ستاد پیش برود اما با ا ین وجود بعلت فعالیت علیه رژیم سابق از سال 1330 تا 1352 , 4 بار به زندان افتاد .

فلاحی پس از پیروزی انقلاب به سمت فرماندهی نیروی زمینی ارتش منصوب شد و از آغاز جنگ در جبهه های نبرد حق علیه باطل حضور دائم داشت و پس از برکناری بنی صدر از فرماندهی کل قوا , طی حکمی از سوی حضرت امام (ره ) مسئولیت جانشین فرماندهی نیروهای مسلح ستاد مشترک به وی واگذار شد.

خاطره یکی از محافظین شهید فلاحی :

در آبان ماه سال 1359 در سوسنگرد , عملیاتی علیه نیروهای عراقی انجام گرفت تا آن شهر از تعرض دشمنان رهایی یابد. شهید فلاحی در نقطه ای میان خط آتش نیروهای خودی و سربازان دشمن برای نظارت بر این عملیات حضور داشت و تنها فرد همراه ایشان من بودم .

تبادل آتش بین دو طرف به شدت ادامه داشت . انفجار گلوله های توپ و خمپاره در اطراف ما به طور پراکنده شنیده می شد. دکتر چمران در آن عملیات مجروح گردید و تعدادی از رزمندگان ما هم به شهادت رسیدند. به شهید فلاحی پیشنهاد کردم که برای محافظت از ترکشها و گلوله ها , از کلاه آهنی استفاده کند , اما او اظهار داشت :

 اگر نگهدار من آن است که من می دانم شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد با این وجود از ایشان که آن زمان رئیس ستاد مشترک بود خواهش کردم که برای اطمینان خاطر استفاده از کلاه آهنی , هنگام انفجار گلوله ها به روی زمین دراز بکشند.

شهید فلاحی با لبخندی گفت : تو از من خاطر جمع باش , چون انسان شهید نمی شود مگر آنکه قبل از شهادت , کامل شده باشد. ضمن آنکه من هنوز به آرزویم نرسیده ام .

من که در پی راهی برای بازگشت و یا جان پناه امنی بودم , پرسیدم : تیمسار شما مگر چه آرزویی دارید

لحظه ای تامل کرد و سپس گفت : می دانی تنها آرزوی من چیست

گفتم : آرزوی هر فرد نظامی در مرحله اول , سربلندی میهن و اهتزاز پرچم کشور به نشانه عزت و عظمت آن ملت است و این نشان می دهد که مردم آن کشور زنده , پویا و در دنیا قابل احترام هستند.

ایشان گفتند : بله , همه اینها درست است , اما می دانی که من وجب به وجب خاک خوزستان را به علت محل خدمت اولیه ام می شناسم با توجه به پیش روی سریع عراق آرزو داشتم که ارتش عراق زمینگیر شود که چنین شد. تنها یک آرزوی بزرگ دیگر دارم . تنها آرزویم این است که ارتش متجاوز عراق را از اطراف آبادان تا مارد عقب بنشانیم .

کمتر از یک سال بعد تیمسار فلاحی به آرزوی خود رسید , اما چند ساعت پس از تحقق این آرزو به والاترین مقام انسانی یعنی شهادت در راه خدا نائل گردید.


شهید فکوری :

در سال 1317 در تبریز دیده به جهان گشود.در سال 1337دیپلم خودرا اخذ و در رشته پزشکی قبول شد اما به دلیل علاقه وافر به خلبانی از پزشکی انصراف داد.پس از مدتی برای دوره تکمیلی عازم آمریکا شد و با گواهینامه خلبانی اف4 به ایران باز گشت.ودر پایگاه یکم شکاری مشغول شد.بعد از انقلاب به یاران روح الله پیوست ومسئولیت های زیادی را پذیرفت .لیاقت و شایستگی او سبب شد تا همان سال با حفظ سمت به عنوان وزیر دفاع در دولت شهید رجایی منسوب شود.شهید فکوری در سالهای پس از انقلاب چندین بار توسط عناصر ضد انقلاب تا مرز شهادت پیش رفت.

خاطره ای از همسر شهید

آن موقع (قبل از انقلاب )کسی به اسم تیمسار ربیعی فرمانده پایگاه شیراز بود. وی در ماه رمضان ساعت 10 صبح جواد را برای صرف نوشیدنی به دفترش دعوت کرده بود. می‌دانست جواد اهل روزه است. جواد هم نرفت. به او گفتم:‌ امسال،‌ سال درجه‌ات است. با ربیعی سر ناسازگاری نگذار. اما جواد تاکید کرد: دینم را به درجه و دوره نمی‌فروشم.
تیمسار ربیعی هم مرا دید و گفت: شوهر تو شب و روز من را گذاشته و به دینش می‌رسد. اغلب اوقات عادت داشتیم برای ناهار روز جمعه به باشگاه افسران در پایگاه برویم. پایگاه سه رستوران داشت که هرکدام مخصوص یک گروه بود. باشگاه افسران،‌ باشگاه همافرها و باشگاه درجه‌دارها. آخرین باری که به باشگاه رفتیم یک همافر به دلیل اینکه غذای رستوران‌های دیگر تمام شده بود، به باشگاه افسران آمد،‌ تیمسار ربیعی قبل از اینکه همافر شروع به خوردن کند ضمن اینکه از او می‌پرسید چرا به این باشگاه آمده، او را بلند کرد و سیلی محکمی به او زد. غذای ما به نمیه رسیده بود، جواد ما را بلند کرد و به خانه رفتیم و از آن به بعد دیگر به باشگاه نرفتیم.
جواد می‌گفت: تحمل این زورگویی‌ها را ندارم. در این مواقع، به خاطر اینکه خجالت آن فرد را بیشتر نکند، سکوت می‌کرد.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » میعاد ( جمعه 90/7/8 :: ساعت 12:0 صبح )

»» وقتی ققنوس آهنین آتش می گیرد3

 

شهید کلاهدوز :

یوسف کلاهدوز در اول دی ماه 1325 در شهر قوچان دیده به جهان گشود. او هنگامی که به مدرسه رفت توانست هوش و استعداد خود را بهتر نمایان کند و همواره مورد تشویق معلمان و مربیان خود قرار داشت. پس از گرفتن دیپلم، وارد مدرسه افسری شد و در دانشکده برای جذب نیروهای مستعد ارتش همواره در تلاش بود.وی مدت 8 سال در لشکر شیراز، فعالیت مذهبی و سیاسی خود را به طور مخفیانه ادامه داد و از طریق واسطه هایی با امام خمینی (ره) ارتباط برقرار کرد و از رهنمودهای معظم له بهره می برد. رکن دوم ارتش- ضد اطلاعات به کلاهدوز مشکوک شده بود و او مورد تعقیب و مراقبت قرار داشت اما با زیرکی، طوری عمل کرد که او را به گارد منتقل کردند.پس از پیروزی انقلاب نقش چشمگیری در تشکیل کمیته های انقلاب اسلامی و تدوین اساسنامه سپاه داشت. وقتی امام پیام داد که حصر آبادان باید شکسته شود، تمام تلاش خود را به کار بست. می گفت: طلسم صدام را باید شکست اگرچه همه ما شهید شویم...او اهل ریا و خودنمایی نبود طوری که حتی نزدیکانش هم تا زمان شهادتش نمی دانستند او قائم مقام سپاه است.

همه رفتارهای شهید کلاهدوز در گرو اسلام و اعتقادات پاکش بود و آلوده زیستن را در قاموس او راهی نبود. چون چشمه‌ای می‌جوشید به این امید که کویر دلها را به سرسبزی ایمان نوید دهد. راز و نیازهای شبانه، او را چنان ساخته بود که تحت‌تأثیر زیر و بمهای زمانه رنگ نمی‌باخت. مظهر وارستگی و تقوی بود و هیچ‌گاه به مفاسد آلوده نمی‌شد. عاشق ولایت فقیه بود و از هرجا که می‌توانست خود را به حبل ولایت متصل می‌کرد. با اینکه وضعیت شغلی او به گونه‌ای بود که می‌توانست سرمایه و ثروت زیادی را کسب کند و زندگی تجملاتی داشته باشد، اما چون ایمان به خدا بر وجودش حکومت می‌کرد هرگز ثروتی را برای خود نمی‌خواست.

شهید نامجو :

از نظر ابعاد مذهبی، ایشان هیچ کم و کسری نداشت. مرتب روزه می‌گرفت و خیلی وقتها نماز شب می‌خواند. نماز شب او نماز معمولی نبود؛ طوری گریه می‌کرد که اتاق به لرزه می‌افتاد. ما گاهی از صدای گریه او بیدار می‌شدیم.

او هیچ وقت دوست نداشت مرفه زندگی کنیم و از روز اول زندگی‌مان درمنزل اجاره‌ای زندگی می‌کردیم. در آن زمان ارتش به پرسنل خانه سازمانی می‌داد و وقتی من از او خواستم که منزل سازمانی بگیرد، گفت بگذار کسانی که نیاز دارند بگیرند. فامیل خود را با وضع سیاسی مملکت آشنا کرده بود و در زمانی که امام (ره) دستور دادند که شبها مردم به پشت‌بامها بروند و تکبیر بگویند، او بی‌محابا از ایوان منزل تکبیر می‌گفت. او مرتب در راهپیمایی‌‌ها شرکت می‌کرد و از هیچ کمکی برای مردم انقلابی دریغ نمی‌کرد.

خاطره ای از شهید نامجو در کنار امام خامنه ای از زبان همسر شهید

شهید نامجو در کنار حضرت آیت الله خامنه‌ای، مدظله العالی، حدود دو سه ماه متوالی در ستاد عملیات نامنظم فعالیت داشت. در طول این مدت که ما زیر بمب و موشک دایم بودیم، بعضی وقتها تماس تلفنی با ما داشت و جویای احوال ما می‌شد. یک بار در حین صحبت‌ تلفنی متوجه شدم که صدایش گرفته است. پرسیدم: طوری شده؟ و او با لبخند گفت: چیزی نیست نگران نباش،‌ از دود و آتش است.

و پس از آن پیغام فرستاد که پمادی برایش تهیه و ارسال کنیم. علتش را پرسیدم. گفت، انگشتان پایم زخم شده است.

پرسیدم: چرا؟ گفت: برای اینکه وقت نمی‌کنم پوتین‌هایم را از پایم درآورم. چند شب بعد،‌ ناگهان دیدیم شهید نامجو به منزل آمد. از او پرسیدم: چطور شد که به مرخصی آمدی؟ گفت: آقای خامنه‌ای به من امر فرمود: سید دو ، سه شب برو خانه.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » میعاد ( جمعه 90/7/8 :: ساعت 12:0 صبح )

»» وقتی ققنوس آهنین آتش می گیرد

وقتی موتور هواپیما روشن شد صدای بهشت به گوش می رسید. گویی یک دسته پرستوی زخمی به دیار عشق خود سفر می کنند ، دیداری که عاشق و معشوق را به یکدیگر می رساند. صدای موتور بیشتر می شود و پرواز آغاز ، و چگونه در بند خاک بمانند آنان که پرواز آموخته اند . صدای موتور با صدای مهیبی قطع می شود . ققنوس آهنین بر زمین می خورد تا از آتش آن ققنوس ها پرورش یابند ، و در آخر پر کشیدند شهیدانی چون جهان آرا ، فکوری ، کلاهدوز ، فلاحی ونامجو

روز هفتم مهر یاد آور عروج مردانی بود که هر کدام در مسیرشان حماسه ها آفریدند.

جهان آرا :

شهید محمد جهان آرا در روز 9 شهریور ماه سال 1333 در خرمشهر بدنیا آمد. سیزده ساله بود که پایش به فعالیتهای دینی مساجد و هیأت های مذهبی باز شد. در کلاس‌های آموزش و تفسیر قرآن شرکت می‌کرد و عضو ثابت جلسات هفتگی هیأت های مذهبی بود. او در همین سال‌ ها با یک گروه مبارز مخفی به نام «حزب‌الله» خرمشهر» آشنا شد. دو سال بعد یعنی در 1351 گروه حزب‌الله توسط عوامل ساواک شناسایی شد و تمام اعضایش از جمله محمد دستگیر و زندانی شدند. او به خاطر سن کمش به یک سال زندان محکوم شد.
در سال 1354 دیپلمش را گرفت. در کنکور دانشگاه قبول شد و برای ادامه‌ی تحصیل راهی مدرسه‌ی عالی بازرگانی تبریز شد. در دانشگاه نیز فعالیتهای سیاسی او همچنان ادامه داشت او به همراه دوستانش انجمن اسلامی مدرسه‌ی عالی بازرگانی را پایه‌گذاری کرد. اعلامیه‌های انقلابی و جزوه‌ها و بیانیه‌های ضد رژیم توسط این انجمن اسلامی میان دانشجویان توزیع می‌شد. در سال 1355 محمد به عضویت گروه «منصورون» که یک گروه مذهبی معتقد به مبارزه مسلحانه بود پیوست. از آن پس محمد فعالیتهای انقلابی خود را چه در زمینه‌ی مبارزه‌ی مسلحانه و چه در زمینه فعالیتهای تبلیغی و آگاه کننده‌ گسترش داد. وقتی تظاهرات مردمی علیه رژیم شاه در روزهای بهار و تابستان 1357 اوج گرفت. محمد نیز به همراه دوستانش با فعالیتهای چریکی و مسلحانه به حرکت مردم یاری می‌رساند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی محمد پس از دو سال و نیم زندگی مخفی به خرمشهر بازگشت. او دو دوستانش در خرمشهر گروهی تشکیل دادند به نام کانون فرهنگی نظامی انقلابیون خرمشهر.
هدف این کانون حراست از نظام نوپای انقلابی در برابر حملاتی بود که از طرف بازماندگان رژیم و یا طرفداران تجزیه خوزستان به آن می شد.
محمد جهان آرا در سال 1358 ازدواج کرد. در همان سال ها فرماندهی سپاه خرمشهر را به عهده گرفت و همزمان جهاد سازندگی خرمشهر را نیز پایه‌گذاری کرد. با شروع جنگ دوش به دوش مردم از شهر دفاع کرد. بعد از سقوط خرمشهر و عزل بنی صدر از فرماندهی کل قوا تمامی نیروها یک دل به دشمن یورش بردند.

خاطره ای کوتاه از شهید به نقل از پدر مرحومش:

محمد برایم تعریف کرد که رفته بودند با بنی‌صدر پیش امام(ره)، محمد به امام گفته بود که این آقا امکانات لازم را به ما نمی‌دهد و دست دست می‌کند، امام(ره) توپیده بود به بنی‌صدر. بعد از جلسه بنی‌صدر، محمد را دعوا کرده بود که چرا جلوی آقا این حرف‌ها را زده البته باز هم این دو نفر درگیری پیدا کردند. بنی‌صدر رفته بود خرمشهر، محمد یقه‌اش را گرفته بود و همدیگر را زده بودند. محمد می‌گفت بنی‌صدر جلوی نیروها را گرفته بود. پسرم از هیچ‌کس نمی‌ترسید.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » میعاد ( جمعه 90/7/8 :: ساعت 12:0 صبح )

»» خرمشهر رفت ، آبادان همچنان مقاوم است

 

به مناسبت شکست حصر آبادان


خرمشهر در روز های پایانی دفاع و اشغال وضعیت تاسف باری داشت از طرفی قول های بی فرجام اعزام نیروی کمکی روحیه مقاومین را کم می کرد و از طرفی قوای مهاجم عراقی فشار بیشتری بر تسخیر شهر می آوردند . نیروهای مسن و زنان حاضر در خرمشهر از شهر خارج می شدند تا به دست نیرو های بعثی گرفتار نشوند . به همین سبب کار پشتیبانی مختصری هم که از این نیرو بر می آمد از بین رفت و عملا نیرو های مقاوم مردمی بدون پشتیبانی به کارخود ادامه می دادند. با توجه به عدم موفقیت طرحی که دشمن از روز 23 مهر برای تکمیل اشغال قسمت شمالی (اصلی ) خرمشهربه اجرا در آورد، و عجله حکومت عراق برای دست یابی به یک پیروزی و حربه بزرگ تبلیغاتی ، فرماندهی عملیات خرمشهر سخت تحت فشار قرار گرفت و با وجود ضربات مهلکی که به نیرو هایش در خرمشهر وارد می شد برای یک سره کردن کار پی در پی یگان های تازه نفس به داخل خرمشهر اعزام می کرد. لذا فرمانده مهاجمان در روز های 27 و 28 مهر عملیات دیگری طرای می کند تا خرمشهر را به اشغال در آورد یکی از فرماندهان مهاجم عراقی در این باره گزارش می دهد:

در شامگاه 27 مهر مسائل مربوط به صحنه نبرد و درخواست سپاه (سپاه سوم عراق ) مبنی بر پایان دادن هرچه سریع تر به این وضعیت ، بررسی شد و طرحی تازه از سوی ما به سپاه گزارش شد که عبارت بود از : الف : از آنجا که پادگان دژ در دست نیرو های ماست و تدارکات نیرو های مدافع از طریق پل آبادان خرمشهر انجام می شود پس مهم ترین هدف تسلط بر پل و محاصره نیروهای مدافع در داخل شهر است . ب: ادامه پیش روی ستونی به سوی مسجد جامع به عهده فرماندهی گردان هشتم نیروی مخصوص است تا بتواند نیرو هارا در این محور تثبیت کند . گردان دوم از تیپ دوم در این محور باقی خواهد ماند . ج: دور زدن سمت چپ شهر و تصرف پل

در روز 28 مهر جلسه ای دیگر تشکیل شد و در آن ، طرح متمرکز کردن آتش توپخانه شرح داده شد و برنامه زیر اتخاذ گردید: الف : گردان یکم از تیپ 23 تحت امر یک گروهان تانک از تیپ 26 زرهی قرار گرفت تا از آخرین حد سمت چپ (شمال) به سوی پل پیشروی کند. ب: گردان دوم نیروی مخصوص از تیپ 31 از یکی از راه های فرعی در مقابل گورستان شهر به سمت پل پیشروی خواهد کرد. ج: گردان یکم تیپ 49 پس از حرکت به سمت چپ جاده و در نزدیکی  گردان یکم تیپ 23 ، پیشروی می کند. د: پس از اینکه یگان های دیگر به مناطق تعین شده رسیدند، گردان سوم تیپ 31 نیرو مخصوص پل را تصرف خواهد کرد.

این فرمانده همچنین گزارش می کند : دلیل طرح این نقشه،ایجاد مانع در رسیدن تدارکات به نیرو های مقاوم در شهر بود که بیشتر در منطقه مسجد جامع حضور داشتند.

وضعیت رزمندگان در جبهه خودی به استناد اطلاعات سپاه خوزستان در تاریخ 27 مهر چنین اعلام شده است: نیرو های خودی حاضر در جنگ اکثرا از ابتدای جنگ در حال مبارزه هستند که بیشتر ، از نیرو های پاسدار و مردم محلی تشکیل شده اند و به حدود 500 نفر می رسند . نیرو های تکاور و سرباز که گاه برای انجام عملیاتی چند ساعته می آیند ، پس از یک پاک سازی منطقه را ترک می کنند. نیروی زرهی فقط 3تانک سالم دارد که نزدیک پل مستقر است. نقاط ضعف خودی عبارت است از : کمبود نیروی زرهی، کمبود نیروی پیاده تازه نفس ، عدم هماهنگی بین نیرو ها و هدایت صحیح آن ها ، کمبود پشتیبانی هوانیروز در حمله به مهاجمان ، کمبود پزشک و دارو و کمک های درمانی.

واحد اطلاعات سپاه خوزستان در پایان یاد آور شده است که نیروهای حاضر در خرمشهر بین 50 تا 30 روز در شهر حضور داشتند و از لحاظ جسمی و روحی بسیار ضعیف شده اند.

در این میان گزارش فرمانده ارتشی عملیات خرمشهر نیز در نوع خود جالب است زیرا در زمان حال ادعا هایی از گوشه و کنار بلند می شود که ارتش در زمان هجوم آمادگی داشته و در خرمشهر نقش اساسی ایفا کرده است. شرح گزارش:

از نا خدا تکاور هوشنگ صمدی به : فرماندهیستاد منطقه خرمشهر،تاریخ 4/8/59    گردان یکم تکاور بوشهر از بدو عملیات و حتی زمانی پیش از آن تا مورخ 22 مهر در عملیات خرمشهر شرکت داشت ودر این تاریخ به علت دادن تلفات زیاد با گردان منجیل جایگزین شدیم و... قریب به 400 نفر از افراد کمیته های چهارده گانه تهران وارد منطقه عملیاتی شدند . نزدیک 200 نفر در عملیات شرکت کردند و باقی از رفتن به جبهه به عناوینی سر باز زدند. افراد شرکت کننده بعد از ظهر آن روز به 80 الی 100 نفر رسید و باقی گویا منطقه را ترک کرده بودند. در مورخه 2/8 تعداد حدود 16 نفر از این افراد در منطقه حضور داشتندو... ( گذارش های بیشتر که در کتاب خرمشهر در جنگ طولانی منتشر شده است فضا را اسفبار تر از این جللوه می دهد.)

 این وضع آشفته خرمشهر و از طرفی هجوم تمام قد ارتش بعث نتیجه ای جز سقوط خرمشهر در بر نداشته و قمی جانکاه بر دل تمام مقاومان این شهر نهاد. ا ما در آن سوی کارون داستان متفاوت بود آبادان که بوسیله سه رودخانه کارون و بهمن شیر و اروند رود محاصره شده بود شرایطی بهتر داشت در خرمشهر دشمن تا دندان مسلح جاده شلمچه را گرفته بود و به شهر بی دفاع خرمشهر هجوم آورد ولی آبادان به دلیل شرایط طبیعی به نوعی حفاظت می شد. نیرو های مقاوم پل ارتباطی بین خرمشهر و آبادان را منفجر کرده و از آن طرف رود به دفاع می پرداختند . البته بعد از محاصره آبادان شرایط بسیار سخت شد و امکانات به سختی از بهمن شیر و از راه آّب به شهر می رسید ولی به تدریج بعد از عزل بنی صدر شرایط برای خود باوری نیرو ها و طراحی حمله ای حساب شده فراهم شد . در زمان حصر آبادان عراق بار ها تمایل خود را برای ورود به شهر نشان داده بود و از سمت شرق بهمن شیر و شمال کارون به طرف آبادان حرکت کرده بود و لی هر بار با مقاومت دلیرانه نیرو های مردمی مواجه می شد. در یکی از این حملات نیرو های عراقی با استفاده از تاریکی شب و پل ها ی مکانیزه سعی در عبور از بهمنشیر می کند و در منطقه ذوالفغاریه( که با مرکز شهر فاصله دارد)   به خاک آبادان وارد می شود . در این منطقه که نیرو های مردمی حضور ندارند پیر مردی به نام دریا قلی سورانی زندگی می کرد و جزو مردم مقاومی بود که حاضر به ترک محل زندگی خود نبود. وی بعد از مشاهده نیروهای عراقی که وارد آبادان می شدند بوسیله دوچرخه کهنه خود کیلومتر ها را طی می کند تا به مرکز شهر برسد . بعد از رسیدن و اطلاع دادن به رزمندگان نیرو های مردمی به منطقه سرازیر شده و تمامی نیرو های مهاجم با به آن طرف پل فراری می دهند . (هم اکنون نیز یادمانی در شهر آبادان به نام این پیر مجاهد ساخته شده است) این واقه در ابتدای جنگ به همگان ثابت کرد که دفاع و ظیفه شناسی سن سال نمی شناسد و همگان به گفت اما م (ره) در هرجایی که هستیم مسول و مکلف به انجام وظیفه می باشیم. 

 واین گونه شد که شهر آبادان تا اجرای عملیات ثامن الامه در دست نیرو های خودی باقی ماند و به تصرف نیرو های عراقی در نیامد و چه بسا اگر شرایط طبیعی و جغرافیایی مذکور را دارا نمی بود به دلیل کار شکنی و خیانت به همان سرنوشت خرمشهر دچار می گشت.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » میعاد ( سه شنبه 90/7/5 :: ساعت 12:0 صبح )

»» جنگی که آغازش معلوم بود 3

 

ادامه: وقتی دروازه های شهر خرمشهر در 31 شهریور و ما قبل آن به روی ارتش تا دندان مسلح عراق بسته ماند ، نیرو های موازی ارتش عراق در شمال خوزستان به منطقه پل نادری و نزدیکی رودخانه کرخه رسیدند . یگان های مستقر در این منطقه وقتی به نزدیکی پل رسیدند به دلیل مقاومت در جنوب منطقه از عدم مقاومت در شمال خوزستان متعجب و گمراه شده بودند و چون اگر از پل عبور می کردند عقبه آن ها را آب تشکیل می داد به احتمال کمین بعد از پل از پل عبور نکردند. به روایت سردار سوداگر یکی از فرماندهان سپاه و از مدافعان اولیه جنگ یگانی که به پل نادری رسیده بود یک ماشین برای شناسایی به آن طرف پل می فرستد ولی به دلیل یک اتفاق این خودرو منهدم می شود ولی آن طرف پل هنوز از مدافعان خبری نبود ، بعد از این حادثه نیرو های بعثی به خیال این که نیرو های ایرانی انتظار آنان را می کشند از پل عبور نکرده و برای چاره اندیشی و پیدا کردن راهکار در پشت پل باقی می مانند تا اینکه مدافعان ایرانی پس از آن روز و در روز بعد به منطقه می رسند و دیگر عملا عبور نیرو های متجاوز از پل امکان پذیر نمی شود .اهمیت این پل و حادثه پیرامون آن آنجا مشخص می شود که بدانیم از نظر جغرافیایی و ژئوپولتیکی این نقطه چقدر اهمیت داشته و عبور نیرو های عراق از آن  چه نتایجی به دنبال می داشت . عبور از پل به دلیل نبود مانعی محکم و مطمئن بعد از آن به منزله رسیدن یگان های زرهی به دشتی بزرگ که در جنوب آن شهر مهم اهواز و در شمال آن شهر پر اهمیت اندیمشک بود به حساب می آمد ، این منطقه به دلیل وسعت و همچنین نبود مانع طبیعی عملا غیر قابل دفاع بود و اگر نیرو های عراقی از این پل مهم عبور می کردند شهر اهواز با مقاومت مردمی نیز نمی توانست حفظ شود . عراق نیز تا پایان جنگ نتوانست از این خط عبور کرده و به داخل میهن اسلامی نفوذ کند.

داستان  خرمشهر در ابتدای جنگ داغ تر است ، همانطور که گفته شد عراق به شدت از حرکت مردمی و دفاع خودجوش مردم در این شهر شگفت زده شده و تمام معادلات خود را باطل شده می دید  زیرا صدام مدعی شده بود 3 روزه خوزستان را فتح خواهد کرد و در یک هفته به دروازه های تهران خواهد رسید. البته این ادعا بر روی کاغذ و با شرایط تاسف بار ارتش ایران امکان پذیر بود و اگر نبود مقاومت مردمی در جای جای خوزستان و به ویژه خرمشهر شاید رسیدن صدام به هدفش چندان سخت نبود.

حال خرمشهر بود و  یک لشگر که باید آن را فتح می کرد خرمشهری که ایران در سال 61 و در عملیات الی بیت المقدس در عرض 1 روز و با وجود حدود 75 هزار نیرو آماده ، آن را فتح کرد .  داستان خرمشهر جالب بود نیرو های مردمی در کنار نیرو های سپاه و برخی نیرو های جان بر کف ارتش که خود جوش و بسیجی وار به خطوط درگیری آمده بودند فضا را زیبا می کرد . نبود امکانات و مهمات مشکلات را دوچندان می کرد شهر شب و روز دست به دست می شد . فضا به نحوی بود که انگار دو لشگر با توان نظامی برابر در مقابل هم آرایش گرفته اند و زور گروهی بر گروه دیگر نمی چربد ! زمان زمان کمی نبود روز ها از آغاز رسمی و غیر رسمی جنگ می گذشت ولی هنوز خرمشهر مقاوم ، راست قامت استاده بود . اینجا نیز خیانت بنی صدر عامل اصلی سقوط بود . حاضران عینی در خرمشهر خبر از کمبود آب و غذا و مهمات می دادند اما بعد از گذشت 36 روز از آغاز جنگ هنوز بنی صدر و برخی از اطرافیانش اعتقاد به مقاومت مردمی نداشتند و کمک را از مدافعان مظلوم خرمشهر دریغ می داشتند . برخی از ارتشیان متعهد علی رقم دستورات خیانت کارانه بنی صدر به کمک مردم می شتافتند و امکانات و مهمات کمی برایشان فراهم می کردند برخی نیز هنوز بر سر اعتقاد باطل بنی صدر می ایستادند . به گواهی خاطرات نوشتاری حاضران همچون کتاب دا گروه های مختلفی از سرباز های وظیفه ارتشی در خرمشهر سرگردان بوده و به دفاع نمی پرداختند زیرا دستور از مسئول بالاتر صادر می شد و در آن جا مسئول بالاتری حضور نداشت ! بعد ها در همین جنگ تئوری هایی بنا گرفت که بر اساس آن هر ایرانی چه مسلمان و چه غیر مسلمان ، چه سرباز و چه غیر از آن و خلاصه هر شخصی در چنین شرایطی قرار می گرفت یاد سخن امام می افتاد که می گفت : همه ما مسئولیم ، همه باید به وظیفه خود عمل کنیم. این سخن پایه و اساس حرکت هایی شد که حوادث کوی ذوالفقاریه آبادان و داستان هایی از این دست را شکل داد.

مقاومت دلیرانه خرمشهر و نیرو هایش که از سرتاسر ایران در آن حضور داشتند نمادیست از مقاومت ملت انقلابی ایران ، این حضور دلیرانه و مظلومانه شاهد ی است بر جانفشانی نیرو های انقلابی و مسلمان واقعی و در مقابل ترس و عقب نشینی نیرو های به ظاهر مذهبی و در باطن لیبرال ، در داستان خرمشهر سه تفکر اساسی جضور داشت ، تفکر اول تفکر اسلام ناب محمدی (ص) و تفکر دوم دشمنان کافر و صدامیان بعثی و تفکر سوم حضور قشری که به استناد قرآن بدترین انسانند و آن منافقان است .

دسته سوم بعد از داستان حمله عراق به ایران به جای حضور در کنار ملت و اسلام در کنار کفر و ظلم قرار گرفته و اهرم فشاری  بر ملت داغدار ایران شدند . فضای ایران تازه انقلاب کرده  مظلوم بود و گرگ صفتانی به اسم مجاهدین خلق آن را آلوده ساخته و بازوی قدرت مند داخلی حزب بعث در ایران شدند.قائله های سیاسی و نظامی بعد از شروع جنگ و در سال های 60 و 61 به بعد از این جمله اند که در مجالی جداگانه به آن پرداخته می شود.

در پایان بیان می گردد با مطالعه ای تاریخی در بعد و قبل از انقلاب به این نتیجه می رسیم که هیچ جریان و تفکری غیر از اسلام ناب توانایی و انگیزه دفاع مظلومانه و غریبانه را از خاک ایران نداشته و در تارخ ثابت شده است افکار غرب زده و منحرف زمانی که کشور در وضیت بحرانی مثل جنگ قرار می گیرد نه تنها به درد ملت نمی رسند بلکه راه نفوذی برای مستکبران جهان می گردند.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » میعاد ( شنبه 90/7/2 :: ساعت 12:0 عصر )

<      1   2   3   4   5   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

فقط کسانی که تحمل روضه عطش دارند بخوانند ! 2
وقتی دفاع مقدس ،عاشورا ،عشق ، عقل ، حسین و آب را ترکیب کنی ....
پاسخ به شبهات بی بی سی
کلیپ رهبری به دوزبان عربی و فارسی
برداشتی آزاد از صحبت های رضا امیر خانی در برنامه پارک ملت
وقتی ققنوس آهنین آتش می گیرد2
وقتی ققنوس آهنین آتش می گیرد3
وقتی ققنوس آهنین آتش می گیرد
خرمشهر رفت ، آبادان همچنان مقاوم است
جنگی که آغازش معلوم بود 3
جنگی که آغازش معلوم بود
جنگی که آغازش معلوم بود
انقلاب مظلوم خاورمیانه و ظهور مهدی موعود
کلیپ انقلاب اسلامی منطقه خاورمیانه
حاتمی کیا راست میگوید، جبهه دود موتور نداشت، آرمانی هم در کار نب
[همه عناوین(31)]

>> بازدید امروز: 12
>> بازدید دیروز: 3
>> مجموع بازدیدها: 53744
» درباره من

نیروی ویژه
میعاد
به وبلاگ عاشق شهادت و فدایی ولایت خوش آمدی

» پیوندهای روزانه

نقاشی [3]
میعاد [48]
[آرشیو(2)]

» فهرست موضوعی یادداشت ها
صهیونیسم مسیحی . میر حسین موسوی و دروغگویی های مکرر .
» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
هچل هفت
رهبر معظم انقلاب
ریاست جمهوری
دیوانه 83
وبلاگ تحلیل و بررسی بسیج دانشجویی دانشگاه شمال
همه کاره

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان




» طراح قالب