سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمند می تواند هنگامی که از چیزی که نمی داند پرسیده شود، بگوید : «خدا داناتر است» و برای غیر دانشمند این حقّ نیست . [امام صادق علیه السلام]
نیروی ویژه
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» جنگی که آغازش معلوم بود

ادامه :

بنی صدر فرمانده کل قوا و تصمیم ساز حرکت دفاع در برابر متجاوز بود . تئوری های بچه گانه و سطح پایین این فرد نزد همگان روشن بود ، در یکی از این تئوری ها وی معتقد بود : باید زمین داد و زمان گرفت . در این مجال برای اثبات مدعای ابتدایی بحث به تحلیل کوتاه پیرامون این تئوری می پردازیم. در این تئوری بنی صدر معتقد بود باید ما زمان را با دادن زمین به عراق بخریم تا بتوانیم در موعد مقرر حملات تلافی جویانه برای باز پس گیری انجام دهیم. این در حالی بود که موقعیت جغرافیایی منطقه خوزستان به نحوی بود که اگر مناطقی مثل خرمشهر و آبادان واهواز در مرکز و جنوب خوزستان و اندیمشک و شوش در شمال خوزستان به دست صدام می افتاد باز پس گیری این منطقه از دیدگاه نظامی (چه جنگ کلاسیک و چه جنگ های بومی که بعد ها تجربه نیرو های مردمی شد) امکان پذیر نبود، زیرا منطقه خوزستان  فقط دو راه ورود و خروج داشت و آن هم مرز استان چهار محال بختیاری ( که بسیا سعب العبور بود) و دیگر دروازه اندیمشک. اگر عراق خوزستان را اشغال می کرد با تمرکز بر این ورودی ها می توانست تا پایان جنگ این مناطق را در دست خود گیرد و چه بسا نتیجه جنگ به اینجا ختم نمی شد. در نگاه دیگر این تئوری با توجه به سرعت حرکت نیرو های بعثی اجرا شدنی نبود زیرا در چند روز اول جنگ ثابت شده بود که عراق تصمیم خود را برای فتح تهران گرفته است. این تصمیم و اراده پشت آن هرگز به هیچ انسان عاقل و غیر مغرضی اجازه نمی دهد تا در باره تئوری زمین و زمان سخن کند.

و باز از دیدگاه دیگر این تئوری برای زمانی بود که جنگ های قدیمی ب امکانات ناپیز مثل اسب و ارابه صورت می گرفت و نه برای زمانی که امکاناتی همچون تانک و نفربر و هواپیما وجود دارد که می توان با آن در عرض چند ساعت کیلومتر ها پیش روی کرد .

بنی صدر با تکیه بر این تئوری ادعا می کرد نیرو های مردمی مزاحم اجرای صحیح خواسته های او هستند و باید این نیرو ها از صحنه دفاع خارج شوند . در یکی از این برخورد ها بنی صدر درجمع نیرو های مردمی مستقر در جبهه دارخوین در حالی که همگان انتظار ایجاد روحیه از طرف فرمانده کل قوا را داشتند با برخوردی بسیار زننده نیرو های مردمی را خطاب قرار داد و آنان را مزاحم حرکت ارتشیان و مدیریت فضا توسط آنان خواند و در آن جلسه رسما نتنها تامین مهمات را برای آنان منع کرد بلکه حتی تامین خراک و غذا را نیز از آنان دریغ داشت . این برخورد خیانت کارانه همگان را در آن زمان به اطمینان از انحراف بنی صدر رساند.

در باره اثبات خیانت بنی صدر بر اساس شواهد بالا دو استدلال بیان می شود . اول اینکه تمامی شواهد و حتی اسناد لانه جاسوسی دال بر خیانت بنی صدر داشته و هر انسان آگاهی را به این نتیجه می رساند و استدلال دوم آن است که بر فرض مهال که اشخاص گوناگون شهادت بر جهالت بنی صدر داده باشند و اعمال وی ر از سر نادانی به حساب آورده باشد در این حالت نیز شخصی که چنین جایگاه مهمی را بر عهده دارد با علم به عدم توانایی مدیریت فضا و نتایج ضعیف اول جنگ عدم کنار گیری از مدیریت جنگ خود نوعی خیانت به شمار می رود که از دید همگان به دور نماند.

در این مجال به ارائه اطلاعاتی پیرامون وقایعی پیش از 31 هریور می پردازیم که در نوع خود قابل تامل است . حدود ده روز قبل از 31 شهریور 59 عراق به مرز شلمچه و پاسگاه های مرزی آن هجوم آورده بود زیرا یکی از محور های اصلی هجوم عراق محور شلمچه خرمشهر بود ، صدام و تئوریسین های نظامی او خوب می دانستند که اگر حرکت رو به جلوی ارتش عراق در منطقه جنوب به صورت خطی و موازی صورت نگیرد به اهداف از پیش تعیین شده نخواهند رسید . یعنی وقتی یگان ها به صورت هم زمان از مناطق شلمچه ، چزابه، بستان و... وارد خاک ایران می شوند باید همگی در زمان مقرر از مناطق پیش رو مثل سوسنگرد ، خرمشهر ، آبادان، بستان ، هویزه و... عبور کنند و خود را به مرز های شرقی خوزستان برسانند . در این استراتژی اگر حرکت هرکدام از یگان ها به تاخیر بیافتد مابقی یگان ها نیز به اهداف خود نمی رسند . در همین راستا بعثی ها که اهمیت خرمشهر به عنوان اولین شهر در جنوب خوزستان را می دانستند از روز های قبل از 31 شهریور شروع به حمله به این محور کردند. یعنی در واقع مقاومت مردمی در خرمشهر نه 36 روز بلکه 46 روز خواهد شد. این محور همان محوری شد که در آینده عراق به دلیل تاخیر در تسخیر آن نتوانست به پیش روی به سوی اهواز ادامه دهد و تا در وازه های اهواز با ماومت مردمی زمین گیر شد .

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » میعاد ( شنبه 90/7/2 :: ساعت 12:0 عصر )

»» جنگی که آغازش معلوم بود

پیرامون آغاز جنگ  و شرایط ایران در آن زمان صحبت ها و حرف های گوناگونی وجود دارد یکی از این دیدگاه ها بحث خیانت برخی اعضای دولت مانند بنی صدر و اطرافیانش است که به نظر برخی فعالان سیاسی و حتی برخی از فرماندهان دفاع مقدس به کار بردن کلمه خیانت شاید در این باره درست نباشد . در این مجال به ارائه اسناد و شواهدی دال بر خیانت امثال بنی صدر که در جایگاه های مهم مثل فرماندهی کل قوا بودند می پردازیم و تاثیر حرکت خیانت کارانه این افراد را در تاریخ دفاع مقدس بیان می کنیم. 

بعد از انقلاب اسلامی و انفجار نور در سراسر جهان استکبار جهانی که تحمل این فضا را درجهان نداشت تمامی تلاش خود را معطوف به سر نگونی این حرکت کرد . ابتدا راه های سیاسی انحراف و جنگ روانی را آغاز کرد که می توان به تحریک گروهک ها برای حضور در قدرت و تحریم های پیاپی و دسیسه های نفاق آلود اشاره کرد . زمانی که انقلاب نو پای ایران شکل گرفت همه تفکرات فضا را برای  حضور و وجود فراهم دیدند و به جولان در فضای پر هیاهوی بعد انقلاب پرداختند. از طرفی حرکت های چپ مارکسیستی  خود را صاحب انقلابی که مسلمانان ایران شکل داده بودند می دانستند و از طرفی لیبرال های به ظاهر مسلمان، فضا را برای طرح ایده های روشنفکری مناسب دیدند افکاری که به طور کامل استحاله شده و ماهیت اسلامی خود را از دست داده بود . در این فضا امام امت که حرکت خروشان ملت را رهبری می کرد مهندس بازرگان ( یکی از همان لیبرال های استحاله یافته) را  به سمت رئیس دولت موقت انتخاب کرد . دلیل این انتخاب نیز شاید در آن زمان مشخص و واضح برای همگان نبود، امامی که افکار این لیبرال های غرب زده را قبول نداشت چگونه می توانست یکی از تئوریسین های این جریان را به عنوان رئیس دولت موقت انتخاب کند ! این جریان گذشت و کار به جایی رسید که این جریان انحرافی نقاب از چهره برداشت و امت مسلمان ماهیت واقعی این تفکر را شناخت و دیگر انقلاب و نظام نسبت به این جریان و افکار انحرافی آن بیمه شد.  بعد از این جریان نفاق چهره عوض کرد و خود را در لباس یک فرد انقلابی به اسم بنی صدر به مردم انقلابی معرفی کرد . تبلیغات در آن حرکت بزرگ آن قدر موثر بود که مردم با رایی قاطع بنی صدر را به مسند ریاست جمهوری رساندند. این بار نیز امام سکوت کرد و به رای ملت احترام گذاشت امامی که این فرد و همفکرانش را خوب می شناخت .اما میزان رای ملت بود و امام این را خوب می دانست. داستان بنی صدر و اختلافش با انقلابیان واقعی ادامه پیدا کرد تا به شهریور 59 رسید . امت حزب الله که تا آن زمان چندین و چند فتنه بزرگ همچون قائله های قومی و نژادی و قائله های اعتقادی همانند واقعه 6 بهمن آمل و حمله گروهک های مارکسیستی و همچنین قائله های خلق عرب و خلق کرد و...  را پشت سر گذاشته بود وارد فضای جدیدی شد . از خوزستان خبر های زیادی به گوش مسئولان می رسید ، مدافعان و نیرو های مرزبان خبر از تحرکات عظیمی در مرز حتی حدود سه ماه قبل ازشروع جنگ می دادند . حملات پراکنده برای شناسایی توان مرزی ایران مدت ها بود که ذهن مرزبانان و گزارش های آنان را مشغول کرده بود . اما این ها همگی به دفتری ارجاع می شد که مسئول و فرمانده کل قوای آن بنی صدر بود . بنی صدر هم ( به گفته برخی غافل ) از سر خیانت با این گزارشات برخورد می کرد . همانند داستان طبس و بمباران اسناد و بالگرد های  بدون سرنشین آمریکایی و شهادت شهید منتظر قائم فرمانده سپاه یزد . داستانی که همگان بر قصد و نیت مبهم آن سوال های بسیار داشتند . داستان به همین جا ختم نمی شد ، بعد از انقلاب و افرادی که در دولت موقت حضور داشتند به ادعای این که ما با هیچ کشوری سر جنگ نداریم شعار انحلال ارتش و توان نظامی را سر دادند گویی که اگر کشوری قصد و نیت تحاجم به همسایگانش را ندارد انگار آنان نیز این خیال را از سر به در می کنند! در پی این جهت گیری در آن زمان تمامی قرار داد های همکاری نظامی ایران  با کشور های دیگر یک طرفه و از جانب دولت موقت کنار گذاشته شد . این ها همگی دلایلی بود تا ارتش وابسته قبل از انقلاب که بعد از انفجار نور سرو جانی تازه گرفته بود هر چه بیشتر  به تزلزل و ضعف نزدیک شود . تسلیحات و امکانات نظامی همگی به یکباره در انبار ها خاک خورده و نگهداری سرویس نشدند . در همین راستا و از زبان یکی از فرماندهان لشگر 92 زرهی بیان شد که در بعد از وقایع انقلاب انبار های تانک لشگر به هیچ وجه باز بینی و تعمیرات نشد و حتی لوازم نظامی که نیاز به روغن کاری مستمر دارند از این سرویس باز ماندد و این اتفاق نتایجش در جایی دیگر عیان شد . وقتی ارتشیان جان بر کف لشگر 92 زرهی در حرکت های (البته بسیار دیر) می خواستند جلوی پیشروی تانک های بعثی را بگیرند با تانک  هایی آسیب دیده و بعضا خراب رو برو بودند که توان تاکتیکی آن ها را بشدت کاهش داده بود. و باز در همین راستا و در زمان بعد از انقلاب طرح انتقال افسران غیر بومی به شهر های خود مطرح شد . در این طرح قرار شد هر فرمانده و افسری که متعلق به شهری بود به زادگاهش برگردد و این ضربه پایانی به ارتشی بود که نتنها توانایی تعمیر مهمات و تجهیزات خود را نداشت ( به دلیل وابستگی به غرب) بلکه نیرو های کار آمد هر لشگر به محلی دیگر انتقال داده شده بود و کمبود پرسنل در نقاط حساسی مثل خوزستان و لشگر 92 زرهی به شدت احساس می شد. در این شرایط حمله سراسری عراق به ایران آغاز شد  اتفاقی که مردم مناطق جنوب را از حمله غافلگیر نکرد بلکه از عدم توانایی سیستم نظامی و درک شرایط برای دفاع غافلگیر کرد. زیرا مردم منطقه روز ها و شب های بسیاری شاهد حملات مرزی عراق به کشورمان بودند .




نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » میعاد ( شنبه 90/7/2 :: ساعت 12:0 عصر )

»» انقلاب مظلوم خاورمیانه و ظهور مهدی موعود

 

کلیپ زیر نگاهی کوتاه به ظلم  رفته به مردم منطقه داره و در نهایت تشابه سازی هرجا کربلا و هر زمان عاشوراست و ظهور منجی بخش های مختلف این کلیپ هست

حجم 4 مگ و زمان 5 دقیقه

 

http://mrenger.hamweblogi.com/files/2011/05/Untitled33.wmv

 

ساخته خودم هست



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » میعاد ( شنبه 90/2/31 :: ساعت 11:50 عصر )

»» کلیپ انقلاب اسلامی منطقه خاورمیانه

Islamic Revolution Video Part 1

قسمت اول 
http://mrenger.hamweblogi.com/files/2011/05/Untitled.wmv

Islamic Revolution Video Part 2
قسمت دوم
http://mrenger.hamweblogi.com/files/2011/05/Untitled2.wmv

Islamic Revolution Video Part 3
قسمت سوم
http://mrenger.hamweblogi.com/files/2011/05/Untitled3.wmv



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » میعاد ( شنبه 90/2/24 :: ساعت 4:6 عصر )

»» حاتمی کیا راست میگوید، جبهه دود موتور نداشت، آرمانی هم در کار نب

حاتمی کیا در راز طالب زاده تخته گاز رفته و هر چه دلش خواسته به زبان آورده. او گمان می کند چون مبسوط الید نیست پس حتما تحت ظلم واقع شده و یا چون هندوانه‌هایی را که زمانی امثال آوینی زیر بغل‌اش گذاشته‌اند باور کرده تصور می‌کند هر چه بگوید راست است و هر چه شکایت کند درست! حاتمی کیا که از صدقه سر جبهه و جنگ حاتمی کیا شده و همیشه خدا هم دل پری دارد با همه پزهای دعوت به تحمل یادش می رود که اگر چیز تازه ای می‌سازد دیگران هم حق دارند نقدش کنند، یا حق دارند راجع به روند فیلمسازی و ادعاهای او و هر کس دیگری حرف داشته باشند. هیچ کس نمی تواند آزادی مطلق داشته باشد و اینکه نظام هم تا حدودی حساس و عصبی به نظر می رسد کاملا طبیعی است. (نظام چرا نباید عصبی باشد؟)

اگر بپرسند بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران کدام است بسیاری از پاسخ‌ها «آژانس شیشه‌ای» خواهد بود. حاتمی کیا هم هنوز نان آژانس را می‌خورد و فیلم‌های بعدی‌اش به هیچ وجه در حد و اندازه آژانس نبوده‌اند. اما این فیلم با همه نقاط قوت و همه هنرنمائی‌هایی خیره کننده‌اش بخشی از داستان سکولار کردن فرهنگ رزمنده‌های پس از جنگ هم هست. کپی «بعد از ظهر سگی» قسمت مهمی از قصه دغدغه شدن نان و آب، وسیله زمینگیر کردن بسیجی و مایه تغییر نگاه جبهه دیده‌ها و بهانه آرمان کُشی هم هست. آژانس چنان موثر بوده که بعد از آن حتی در سیاست دولت‌ها و توجه‌شان به جانباز‌ها و جبهه رفته‌ها هم تغییرات مثبتی حاصل شده و امواج تأثیر گذاری‌اش در بسیاری از محصولات سینمایی و تلویزیونی بعد از آن (حتی در آثار خود حاتمی کیا) دیده می‌شود.

اما اتفاقی که دیده نشد‌‌همان آرمان زدایی و تقلیل گرایی در توقعات بود که به تدریج از عرش اصلاح جامعه و بر کندن فساد و حاکم کردن احکام اسلام و ساختن مدینه فاضله رسید به فرش شعار «مهربان‌تر شدن با عباس‌ها»! که چپ چپ نگاه شان نکنید، ازشان طلبکار نباشید، پول و خانه‌شان بدهید و مسائل درمانیشان را حل کنید و به بچه‌هایشان سهمیه و معافی بدهید، دیگر چه دردی دارند؟ شکمشان را سیر کنید و احترامشان بگذارید صدایشان هم در نمی‌آید! حاتمی کیایی که اینقدر از نظام توقع ردیف می‌کند و دوست دارد صریح حرف بزند آیا خودش اجازه می‌دهد کسی به او انتقاد کند و درباره پازلی که بهترین فیلمش در آن جا گرفته حرف بزند؟ اجازه می‌دهد کسانی به آن چیزهایی که از نظرش مطلق است نگاه دیگری داشته باشند؟ یا همه باید مثل و شبیه او فکر کنند و فقط نظام است که می‌شود راحت و بی‌دغدغه نقدش کرد؟

حاتمی کیا جمله‌ای را در دهان حاج کاظم می‌گذارد و خطاب به اصغر می‌گوید: «دود اون موتوری‌ها امثال من و عباس رو خفه می‌کنه» حاتمی کیا با این جمله که حالا دست یک مشت مدعی و طلبکار از جنگ و انقلاب هم کلیشه و چماق شده حکم اخراج موتوری‌ها را صادر می‌کند. از کنایه حاج کاظم لاجرم این نتیجه تداعی می‌شود که بچه‌های جنگ ـ که کاظم و عباس جان نماینده‌شان هستند ـ هرگز از این جنس نداشته‌اند و موتوری‌ها هم نسلی هستند که اساسا غریبه و مریخی‌اند و بعد از جنگ پیدایشان شده! اصغر را هم لابد چون بانمک است و رفاقتی با هم دارند نگه می‌دارند!

اما همانهایی که در جبهه می‌جنگیدند وقتی به شهر بر می‌گشتند و وضعیت نامناسب و توهین آمیزی را در خیابان‌ها می‌دیدند برخوردهای تند و احساسی هم می‌کردند که‌‌همان برخورد‌ها برای بعضی‌ها دستاویز شده و هر وقت می‌خواهند به «همه چیز» فحش بدهند تندروی‌های دهه شصت و کمیته را علم می‌کنند. گذشته از اینکه خود حاج کاظم در تندروی و خودسری روی موتوری‌ها را کم کرده بود آیا آقای حاتمی کیا به ما اجازه می‌دهد که بعد از اذعان به غلط بودن بعضی برخوردهای احساسی و نفی تندروی از ایشان بپرسیم؛ «یعنی جبهه اصلا دود موتور نداشته است؟!»

بار دیگر آژانس را مرور کنیم؛ چه چیزی باعث خودسری و قانون شکنی حاج کاظم شد؟ چه چیزی وادارش کرد که آنطور از کوره دربرود و با آبروی مملکت بازی کند؟ چرا اینقدر خودش را محق دانست که روی مردم اسلحه بکشد و گروگان بگیرد؟ علت اینهمه تندروی و موجی بازی‌های احمقانه غیر از نادیده گرفته شدن بود؟ اینکه به حاج کاظم حق می‌دهیم یـا با او همذات پنداری می‌کنیم به خاطر همین به بن بست رسیدن و «بی‌چاره شدن» نیست؟ پس خود حاج کاظم را هم «نادیده گرفتن» به آن روز انداخت و این تازه فقط نادیده گرفتن نیاز و شخصیت بود، نه نادیده گرفتن هویت و آرمان! پس می شود گفت «بزرگ‌ترین طنز سینمای ایران جایی اتفاق می‌افتد که گروگانگیری که برای حل مشکل درمانی دوستش دست به اسلحه برده به موتور سوارانی که به کمکش آمده‌اند کنایه می‌زند!»

امیرخانی در «لشت نشا» نکته سنجی ظریفی می‌کند و با مقایسه بین رپ آمریکایی و انصار ایرانی ریشه هر دو را از دست رفتن آرمانها (یکی سرمایه و آزادی و دیگری دین و عدالت) و ماسیدن در واقعیت‌ها می‌داند که هیچ کدام را هم نمی‌توان از اساس محکوم کرد. ما روحیه ضدجنگ و فیلمسازی بر اساس نکبتی‌ها و خرابی‌ها را در فیلمهای حاتمی کیا خوب شناخته‌ایم، با اینحال از نظر حاتمی کیا اسلحه کشیدن برای نان و درمان اشکالی ندارد، بلکه قهرمان بازی هم هست! اما دود کردن موتور برای آرمانهای به دست نیامده از بیخ محکوم است. واقعا چه کسی می‌خواهد به ما آرمانگرایی را یادآوری کند؟ منصف باشیم و کلاهمان را بدون طرف گیری قاضی کنیم؛ مسعود کیمیایی با همه فسیل بودن و جا زدنش در دهه چهل و پنجاه ارزشمدار‌تر و آرمانی تر از حاتمی کیا نبوده است؟

حاتمی کیا در راز می‌گوید: «در دورانی هستیم که حرف زدن از آرمان‌ها مانند زدن موسیقی خارج است» و ما می‌گوییم چقدر درست می‌گوید! اما آیا حق داریم از حاتمی کیا بپرسیم که: «شما را چه به آرمان»؟ حق داریم بگوییم این آشی است که خود شما‌ها پختید و آرمان بسیجی را به نان و درمان عباس فروختید، زحمت کشیدید او را از تهمت چاپیدن مبرا کردید اما عباس را به موجود بی‌آزار و بی‌توقعی که هیچ حرف و دخالتی در جامعه‌اش ندارد تبدیل کردید. کجای فیلم‌های شما حرفی از هویت و آرمان (دین و عدالت) هست که حالا غصه آرمان گرفته‌اید؟ در ارتفاع پست؟ یا به نام پدر؟ غصه شما نان و آب و زندگی راحت و عشق رمانتیک و شعارهای ضدجنگ بود یا آرمان و آرمانخواهی؟

واقعا باید از آقای حاتمی کیا بپرسیم که تصور می‌کنید هیچ کس نمی‌فهمد چرا روشنفکر جماعتی که از بسیج و بسیجی متنفر است از آژانس و عباس خوشش می‌آید؟ فکر می‌کنی هیچ کس نمی‌فهمد چرا روستایی ساده لوحی که اگر توی سرش هم بزنی شکایتی نمی‌کند و توقعی ندارد را به بچه بسیجی تهرانی و اصفهانی و مشهدی که از «ف» گفتن واداده‌ها و منافق‌ها هم تا فرحزادشان را می‌خواند، زعمایش باید پیش پایش زانوی سیاست زمین بزنند، و وقت کارزار هم مادر بعثی و مجاهد را جلوی چشمش می‌آورد ترجیح می‌دهند؟ می‌دانی چرا ژیگول‌های سینمای ایران آژانس تو را دوست دارند اما از آن جنس بسیجی متنفرند؟

بسیجی اگر گرسنه بماند و سرفه‌های شیمیایی امانش را ببرد باز هم دغدغه اول و آخرش دین و عزت و هویت کشورش است، خاک برایش حکم ناموس دارد و اگر رهبرش بگوید پس بگیر با دندان هم که شده پسش می‌گیرد و به تبعات تکلیفش هم فکر نمی‌کند که امثال شما بخواهید بعدا محاکمه‌اش بکنید یا نکنید. وقت زه زدن نیروی انتظامی هم که برسد باز هم بسیجی باید خودش را سپربلا بکند و عالمانه در میدانی برود که ته اش غلط گرفتن و فحش خوردن است. و می‌دانید که نه شما و نه هیچ کس دیگری در سینمای فشل این مملکت جرأت ندارید چهره واقعی‌اش را نشان بدهید، می‌دانید چه ترس سنگینی از نشان دادن بسیجی واقعی (که فقط جان و جسمش تلف نمی‌شود و اتفاقا زبان هم دارد و طلبکار هم می شود) روی سینما و تلویزیون ایران سایه انداخته؟

البته روحیات خاص و جنگیدن بسیجی واقعی را در دیده‌بان و مهاجر خوب نشان داده‌ای و ثابت کرده‌ای که بلدی بسیجی را همانطور که بوده بسازی اما گویا هیچ وقت عمق دینداری، عدالت طلبی و خمینی پرستی بسیجی برایت مهم نبوده که بخواهی نشانش بدهی و به تدریج دفاع مقدس را هم‌‌رها کردی و رفتی سراغ سیمانمایی از جنس «دعوت» و «گزارش یک جشن». دغدغه‌های نیک اما کوچک تو به درمان و نان و آب بسیجی‌های زخم خورده ختم شد و عصاره عریان تفکراتت «به نام پدر» شد که بازیگر نگیر و نچسبش پدر رزمنده را به خاطر مین گذاشتن برای اجنبی متجاوز محاکمه کرد!

حالا کجا دنبال آرمانخواه می‌گردی؟ چه می‌فهمی زخم آرمانخواهی از دوستان مدعی یعنی چه؟ چه می‌دانی وقتی نامزد محبوبت آرمانخواهان را جلنبر و بیل به دست خطاب می‌کرد یا قوه قضائیه در حمایت او برایشان حکم شلاق می برید یا رئیس مجلس اصولگرا به‌شان حمله می‌کرد یا فلان نماینده پاچه خوار تهمت نسبی به‌شان می‌بست چه حالی داشته‌اند؟ چه می‌فهمی که بسیجی در آن ماههایی که نامزد محبوب سینمایی‌ها مملکت را بهم ریخت و آبرویی از اسم و رسم این کشور برد چه رنجی کشیده و چه خون دلی خورده؟ چه می‌فهمی وقتی همه (مطلقا همه) تنهایش گذاشتند در چه وضعی بوده؟ چه می‌فهمی ناامید شدن امید‌ها و خیانت دوستان چه مزه‌ای می‌دهد؟ حالا کجا دنبال گریه های آرمانخواهان می‌گردی؟ تو که بسیجی‌هایت متهم‌اند و به خاطر نگه داشتن خاکشان هم باید از خودشان دفاع(!) کنند از کدام آرمان حرف می‌زنی؟

می‌گویید که نه اپوزیسیون هستید و نه پوزیسیون! پس این نظام نظام کردن‌ها فقط برای طلبکاری و کندن سهم بیشتر است؟ بکن! نوش جانت، حقت است. می‌خواهی آزادی بیشتری داشته باشی؟ داشته باش! اما بیا مردانگی کن و از «آرمان» حرف نزن، از خودت و فیلم‌هایت حرف بزن و به دیگران هم اجازه نقد و اعتراض بده و اینقدر هم از هر انتقاد کوچکی ترش نکن. بیا ما و شما آرمان را‌‌رها کنیم و بگذاریم آنهایی که آرمان گوشت و خونشان است و احتیاجی به پز روشنفکری و خودشیرینی و تبرئه یک خط در میان ندارند حرف بزنند.

نه آرمان آن چیزی است که در فیلماهای شماست و نه آرمانخواه تصویری که سینما یا صدا و سیما می‌دهد؛ که یا استخوانش را نشان می‌دهد، یا پای لنگ و سرفه‌هایش را، یا در حال بیل زدن در روستا، دریغ که در حال حرف زدن از آرمان‌ها و انتقاد صریح از بی‌دینی و بی‌عدالتی دیده شود. آرمانخواه خوب آرمانخواه مرده یا شل و پل و حمّال و بیل به دست و شهرستانی و توسری خور است نه زنده و سرحال و طلبکار و پر از حرف و انتقاد. آرمانخواهان نه مثل شما «اصلاحات» می‌خواهند نه آزادی آنچنانی سیاسی و فرهنگی، عدالت می‌خواهند و اقتدار و سلامت دین و جامعه‌شان را.

مدتی هم هست که دق دلی داری که می‌خواهی چمران را بسازی، شاید هم می‌خواهی پروژه‌ات را از آمریکا و لبنان شروع کنی، اما چمران هم قرار است از آرمان تهی بشود؟ پس بیا و نساز! من حاضرم از جیب مایه بگذارم که نسازی، از حالا به وسع خودم ده بلیط فیلم نساخته‌ات را پیش خرید می‌کنم (که اگر داشتم بیش از این‌ها می‌خریدم) و التماست می‌کنم که اگر می‌خواهی چیزی بسازی که ته‌اش عشق و زندگی زمینی باشد از بیخ بی‌خیال شو! بیا مثل دهنمکی برو راجع به اوباش فیلم بساز، او راجع به اخراجی‌ها حرف می‌زند تو هم از پشیمان‌ها بگو! دهنمکی سطح خودش را خوب شناخته تو هم بیا و سطح خودت را بفهم، باز دهنمکی زمانی خودش را در جبهه «فقر و غنا» کشته و تا جا داشته فحش خورده اما تو کجا حرف زدن از آرمان را تمرین کرده‌ای و فحش خورده‌ای که حالا نگران آرمان‌ها شده‌ای؟

ادعا کرده‌ای که: «من غصه ام کشورم است که این کشور مال ماست، این نظام باید تحلیل و اصلاح بشود، و اصلاحات می‌خواهیم، همه هم می‌دانیم که باید این اتفاق بیافتد»! نمی‌دانم چرا همه اینجور مواقع یادشان می‌افتد که کشور مال همه است اما موقع تکلیف جا می‌زنند و فقط یک عده، که خیلی اتفاقی و بی‌ربط موتوری هم بینشان دیده می‌شود، پای کار می‌مانند. پس جسارتا عرض می‌کنیم که: «به نظر می‌رسد سینمای ایران (به خصوص سینمای کسانی مثل حاتمی کیا) بیش از نظام به "تحلیل و اصلاح" احتیاج دارد، و همه هم می‌دانیم که "باید" این اتفاق بیافتد». کاملا طبیعی است که اگر هر کسی کار خودش را درست انجام بدهد و هر وقت شکستی خورد یا انتقاد کوچکی بهش شد از یقه نظام آویزان نشود به تدریج اوضاع بهتری هم خواهیم داشت.


تتمه: «حسین دهباشی در صفحه فیس بوکش نوشته است: شنیده یا خوانده‌اید که: «در جریانِ اعتراضِ گروهِ انصار حزب الله تهران به نمایشِ فیلم «تحفهء هند» در سالِ ????، خانمِ حامله‌ای از بالکنِ سینما قدس واقع در میدانِ ولیعصر تهران، به پایین افتاده و سقطِ جنین کرد»؟ برایِ بار چندم و در نهایتِ شرمندگی و تاسف اعتراف می‌کنم: «خبر مذکور جعلی و ساختهء اینجانب بوده راستش از برهم خوردنِ جلسهء مثنوی‌شناسی آقای دکتر سروش در تالارِ شهید چمرانِ دانشکدهء فنّی دانشگاه تهران توسط منصوبینِ به انصارحزب الله عصبانی بودم و... از سرِ جوانی و حماقت واین‌ها... آن خبر را جعل کردم متاسفانه دهان به دهان چرخید و حالا شده یکی از مشهوراتِ تاریخِ معاصر ایران. پ. ن: آنچه آمد به خدا دروغ سیزده یا از آن قبیل خوشمزگی‌ها نیست اگر مایل بودید دست به دست نشرش دهید شاید بار گناهِ برادرتان کمتر شود.» | منصوبین هم غلط است و منسوبین درست است، یکی در گودر پای این مطلب نوشت که این شرف فلان جماعت را نشان می دهد! جوابش دادم که: ان شاء الله باقی ابعاد شرافت شان هم در طول زمان مشخص خواهد شد.

 

http://www.daneshtalab.com/post/65



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » میعاد ( شنبه 90/2/24 :: ساعت 3:19 عصر )

<      1   2   3   4   5   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

فقط کسانی که تحمل روضه عطش دارند بخوانند ! 2
وقتی دفاع مقدس ،عاشورا ،عشق ، عقل ، حسین و آب را ترکیب کنی ....
پاسخ به شبهات بی بی سی
کلیپ رهبری به دوزبان عربی و فارسی
برداشتی آزاد از صحبت های رضا امیر خانی در برنامه پارک ملت
وقتی ققنوس آهنین آتش می گیرد2
وقتی ققنوس آهنین آتش می گیرد3
وقتی ققنوس آهنین آتش می گیرد
خرمشهر رفت ، آبادان همچنان مقاوم است
جنگی که آغازش معلوم بود 3
جنگی که آغازش معلوم بود
جنگی که آغازش معلوم بود
انقلاب مظلوم خاورمیانه و ظهور مهدی موعود
کلیپ انقلاب اسلامی منطقه خاورمیانه
حاتمی کیا راست میگوید، جبهه دود موتور نداشت، آرمانی هم در کار نب
[همه عناوین(31)]

>> بازدید امروز: 7
>> بازدید دیروز: 7
>> مجموع بازدیدها: 52481
» درباره من

نیروی ویژه
میعاد
به وبلاگ عاشق شهادت و فدایی ولایت خوش آمدی

» پیوندهای روزانه

نقاشی [3]
میعاد [48]
[آرشیو(2)]

» فهرست موضوعی یادداشت ها
صهیونیسم مسیحی . میر حسین موسوی و دروغگویی های مکرر .
» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
هچل هفت
رهبر معظم انقلاب
ریاست جمهوری
دیوانه 83
وبلاگ تحلیل و بررسی بسیج دانشجویی دانشگاه شمال
همه کاره

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان




» طراح قالب